جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

24اسفند ایشالا دخترم میاد تو بغلم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دخمل نازم چطوری عروسک مامان  الهی مامان قربونت بشمممممممممممممممممممم ک تکونات انقد زیاد شده و محکم وقوی عزیزکردهم همونطور ک گفته بودم دکتر گفته بود شنبه ١٧ اسفند برم برا نوبت دکتر فدا مدا رفتم ااول دکتر بیهوشی  اونجا گفت مشکلی نیس بی هوشم میکنن واقعا خوشحال شذماااااااااااااا اخه مامان از سر کردن میترسم بعدش رفتم پیش دکتر عبد خدا گفت ی سونو دیگه بده ببینیم وزن جقله مامان چنده اخه هنوز وقت داری  منوبابایی هم ک عاشق سونو یک ذوقی کردیم  و رفتیم دیروز رفتم سونو گرافی یعنی ١٨ اسفند وزن دختر خوشگلم ٣٢٣٠ گرم بود یکم غصه م شد اخه اوایل بهتر رشد میکردی مامان یکم خودمو سرزنش کردم ک شاید من کم کاری کردم و خوراکم دقت ن...
19 اسفند 1392

عوض شدن اسم دخترم ...بهار مامان ب هستی مامان منتقل شد:-×

سلام هستی مامان زهرا و بابا اره مامانی از دیشب اسمت شد هستی  همونجور کمیدونی از اول بارداری من و بابا و همه بهار صدات میکردیم ولی ب گفته ی ماان فضه اسم نوه اولو باید بابای بابا انتخاب کنه و تایید کنه دیشب بابا مهدی ب بابا شعبئون گفت بنده خدا ایرادی نگرفت گ فت چند تا اسم بزاریم لای قران هر کدوم شد بهار .هستی .عسل . غزل .فاطمه رو گداشتیم ک هستی دراومد و چون از بین قران در اومد  دیگه حرفی روش نیس از این بعد شدی هستی مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن یکم برای همه غیر قابل قبوله چون هشت ماه بهار صدات کردیم و هر جچچی خریدیم گفتیم وسیله بهار ه و لی عادی میشه خودمم ی جوریم حتی بابا مهدی هستی قشنگه ها چون بت گفتیم بهار ان...
10 اسفند 1392

با کمی تاخیر باید بگم دخترم شده نزدیک سه کیلو بگو باریکلا:))

سلام دخملوی خوشگل مامان زهرا وبالاخص پدر مهدی خوبی عشقم ؟منم شکر خیلی خوب نه ولی بدم نمیگدره بم با وجود بابا مهدی کلی نازم خریدار داره مامانی ٥ اسفند رفتم برا دیدار خانم خوشگلم دخملیم با بابایی ک خدا رو شکر گفت همه چی خوبه و دخترم ماشالا ٢٨٥٠گرم وزنش شده الهی دورت بگردم ک بزرک شدی دختر خوشگلم فقط مشکلی ک بود گفت یکم مایع دور بچه زیاده ک نگرانمون کرد سریع زنگ ردیم ب دکتر عبد خدا گف باید مراجعه کنیم فرداش ساعت ٨ نو بت داد رفتیم و گفت خدارو شکر همه چی خوبه و موردی نیس ایشالا اخر هفته بعد یعنی اخر این هفته برم برا تعیین روز عمل اخ جوووووون دخترم دیگه داره میاد قربونش بشم نمیدونی منو بابایی هر چی بروز ای اخر نزدیک تر میشیم بیشتر دلمون برات م...
10 اسفند 1392

اخخخخ جونمی جون امروز باز قراره منو بابا مهدی بهارمو ببینیم ...

سلام عزیز کرده ی مامان رهرا وهمچنان پدر مهدی  خوبی مامانی ؟؟؟؟؟ من ک اصلا خوب نیسم استخون درد و دل درد واقعا اذیتم میکنه مامان یوقتایی از درد زیاد گریه م میگریره بابایی هم دل نازک میشینه پا ب پای من غصه میخره اخه این چند وقت اخر خیلی سنگین شدم و اصن زیاد نمیتونم راه برم  از وقتی ام سیمونی شما اومد بخاطر اینکه اونموقع ازوق با لا پایین زیاد رفتم تازه دارم عواقبشو درک میکنم ولی همه درد و ناخوشیام همه ش فدای ی تار موی دخترم البته اگه کچل نباشه اخه مامانی خیلی میترسم از ک چل بودنت تلاش زیادی ام تو خوراکم کردم  خدایی کچل نباش مامانی انقد گیر و کش برات خریییییییییدم ک نگو بابایی ام حال ش خیلی بهتر از من نیس همه ش گیج خوابه بنده خدا...
5 اسفند 1392

سیسمونی بهارم رسییییییییییییییییییید...

سلام نازنین دختر مامان عسلم شیرینم  خوشگلم نمکدونم امید زندگیی مامان خوبی شیرینم ؟؟؟میدونم جات تنگ شده دور سر ت بگردم من ولی شیطونی هات جای خودشه قربون لگد زدنات برم ک من از حال میرم بابایی ذوق میکنه میگه بزن مامانو. بزن بابا تو حق منو بگیر ازش اخه بنده خدا تو این چند ماه ک تو دل مامانی حسابی همه کارا رو دوششه تازه باید غرم بشنوه ی خالی میدههههههههههه یوقتایی قیافه ش دیدن داره وقتی شاکی میشه این شکلی فقط نگام میکنه منم میشینم ی جا و ب خوردنم ادامه میدم و همیشه میگه دخترمو بیاری میفرستمت خونه مامانت دیگه نبینمت  ولی فعلا باتو همه چی اوکیه بزن قدش القصه شنبه (1392/12/03) سیسمونی دخمل خوشگلم رسید اول بگم دست مامان فض...
5 اسفند 1392
1